چهره ها برای آشنایی کافی نیستند.

چه بسا چهره هایی که با آنها انس داریم، اما از یکدیگر بیگانه ایم و چه بسا کسانی که هرگز ندیدیمشان اما پیوندی عمیق با آنها داریم.

و تو اینگونه بودی برای من!

وقتی خبر شهادتت را شنیدم، هنوز تصویری از تو ندیده بودم ولی بارها با صدایت عروج کرده بودم:

ای شهید! ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای دستی بر ار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز ازین منجلاب بیرون کش!

هنوز هم انگار این تو هستی که از درون من چون ققنوسی سر بلند می کنی و از زبان من می خوانی، آنگاه که در کشاکش ابتلائات بین زمینگیر شدن و پرواز ندا سر می دهی: "کربلا به وسعت همه تاریخ است،الماس اگر چه از همه جوهرها شفاف تر است ، سخت تر نیز هست ... ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق ممكن است ..."

ای شهید! 

بی آنکه ببینمت، می شناختمت؛ درست مثل نور... .




🔸شهید آوینی: «خیال نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشن فکری ناآشنا هستم. خیر، من از یک راه طی شده با شما حرف می زنم. من هم سال های سال در یکی از دانشکده های هنری تحصیل کرده ام. به شب های شعر و گالری های نقاشی رفته ام. موسیقی کلاسیک گوش داده ام، ساعت ها از وقتم را به مباحثات بی فایده درباره چیزهایی که نمی دانستم گذرانده ام. سال ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته ام، ریش پروفسوری و سبیل نیچه ای گذاشته ام و کتاب انسان موجود تک ساحتی هربرت مارکوزه را (بی آنکه آن زمان خوانده باشمش) طوری دست گرفته ام که سایرین جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب! فلانی چه کتاب هایی می خواند، مشخص است که خیلی می فهمد... ولی بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شده ام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقا بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمی شود و حتی از این فراتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمی آید. باید در جستجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس به راستی طالبش باشد، آن را در نزد خویش نیز خواهد یافت... و اکنون از یک راه طی شده با شما حرف میزنم.