یا انیس النفس

همدل، همراز، همسر، همسایه، همشاگردی، همکلاسی، همکار، هم محلی، همشهری، هم وطن،هم ذات، هم جنس، هم کلام، همنشین، همسفر، هم کیش، همدیگر، همیشه،... 

این همه هم آمده است تا فاصله ها را پر کند و دیگرها را یکی کند.

این هم ها از کجا آمده است که چنین قدرتی دارد تا تفاوت‌ها را بپوشاند و فصل ها را وصل نماید؟

خاستگاه هم کجاست که از ‌دورهای دور می آید تا دوری ها را بزداید و نزدیکی بزاید؟

این چه ماموریتی است که این سفیر بعهده گرفته تا در سرزمین‌های دور کوچ کند و مقیم شود و رنج سفر را به جان خرد تا گنج وحدت را از  جزایر پراکنده استخراج نماید تا از خاستگاهش آنچه دیده می شود یک چیز باشد: 

هم نفس.

آری! هم نفس،  ساکن سرزمین موعودی است که هم ها می آیند تا با او یکی شوند و هم نفس.

نفسی از نفسی دور افتاده، و هم می آید تا به کلام و راز و سایه و شهر و وطن و... بدمد تا هم نفس خویش را بیابد و با او سر کند؛ چه معاشقه شوق انگیزی: 

هم نفسی با هم نفسی... .