بسم الله الرحمن الرحیم 

و جعلنا فی السماء بروجا و زیناها للناظرین

آنگاه که مرغ باغ ملکوت، محبوس قفس خاکی شد؛ سر به مُهر گذاشت و گریست.

در آن دور دستها چشمک ستارگانی را دید که لبخندزنان دلبری می کنند.

نور ستاره، شعله ای بر قلبش افروخت.

آتش شعله و آب اشک، دست به دست هم داده و قفل را شکستند.

مرغ، رهید.

از آن پس، اشکهای او آیینه ای گشته بود برای ستاره ها،

حالا آن خیلی دورها، خیلی نزدیک بودند.

آری، عکس رخ ستاره ها در جام اشکهایش راهی شد به سوی ملکوت.

اوست که ستارگانی را در آسمان برای ما خاک نشینان، زینت داد تا با هر چشمک خویش با ما نجوا کنند: تعالوا، بالا بیا.

با ستاره ها می شود راه را پیدا کرد و در خاکی قفس، خاکی نشد و خاکی نماند.