تو را باید می گذاشتم و بر می گشتم،

این سرنوشت محتوم من است تا وقتی که پای در خاک دارم.

چند صباحی زیر قبه میهمانت بودم،

اما همچون آدم، باید به زمین بر می گشتم.

حالا تو هستی و حضرت عشق،

تو هستی و نور،

تو هستی و سرور،

تو هستی و فنا،

تو هستی و توحید،

تو هستی و حسین علیه السلام.

نمی دانم ملکی که در بهشت، دوست آدم بود چه وقت دلش برای آدم تنگ شد و برای ملاقات او به زمین آمد.

اما این را خوب می دانم که غربت آدم، چگونه است...

باشد؛

به حرمت 

شبهای حرم،

ولوله ملائکه،

روضه های نیمه تمام،

و گریه های حضرت مادر

همه آرزوهای خوب را برایت می گذارم و با کوله باری پر از سوغات خاطره بر می گردم.

یقین دارم دلت برایم تنگ می شود و سری به من هم خواهی زد، رفیق شهیدم!