بعد از ظهر یک روز پاییزی، هنگام سرکشی از خوابگاهها متوجه شدم یکی از دانش آموزان مشغول سیگار کشیدن است.

با دیدن من خیلی سریع خودش را جمع کرد و من هم خیلی زود از آنجا خارج شدم.

بارها آن دانش آموز سعی کرد به دفتر من مراجعه کند و در مورد کارش توضیح و عذرخواهی کند، چون می دانست اگر این کارش گزارش شود احتمال اخراجش از دبیرستان است.

ولی من اصلا به این موضوع توجه نکرده و کار خودم را انجام می دادم.

یکروز، دو روز، سه روز و یک هفته گذشت اما از او بازخواستی نشد.

سرانجام دلش را به دریا زد و به دفترم آمد و گفت: خواهش می کنم مرا ببخشید، این اولین و آخرین اشتباه من است.

بلافاصله گفتم: چی شده؟ از چی حرف می زنی؟ من اصلا نمی دانم از چه چیزی حرف می زنی که بخواهم تو را توبیخ کنم.

او خیلی خوشحال از دفتر خارج شد.

سالها بعد که دانشجو شده بود به دیدنم آمد و از من پرسید: واقعا آن روز من را در حال سیگار کشیدن ندیدید؟

گفتم: چرا عزیزم، ولی همان لحظه حس کردم اگر اشتباه شما را نبینم و گزارش نکنم اثر تربیتی بیشتری خواهد داشت، به همین دلیل خودم را به ندیدن و ندانستن زدم.

آن روز کلی با آن مرد جوان، گفتگو کردم.

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

خداوند چه لحظاتی ما را دیده اما ندیده است؟ 

الهی العفو! یعنی:

       خدایا! دیده ها را ندید بگیر... .