بسم الله الرحمن الرحیم
چندین بار این پرسش را می خوانم و برای یافتن جواب با سوال شروع می کنم. آیا این سوال نظیر چنین سوالاتی است؟
آنگاه که یک هنرمند از خود بپرسد:
“چرا می خواهم هنرمند شوم؟”
یا یک ورزشکار از خود بپرسد:
“چرا می خواهم ورزشکار شوم؟”
ظاهرا سوالاتی این چنین، برخاسته از نگاه ما به “چرایی” و “شدن” است.
از “شدن” آغاز می کنم؛
آیا شدن گل از گل جداست و هریک در نقطه ای هستند که گل باید از آنجا شروع و به “شدن گل” ختم شود؟
یا گل ، همان بودن گل و شدن آن است؟
آیا مادری قبل از مادری از خود می پرسد چرا می خواهم مادر شوم؟ یا هنرمند قبل از خلق اثر هنری می پرسد : چرا می خواهم هنرمند شوم؟
اصولا برخی حقایق، ‘بودن’ شان عین ‘شدن’ شان است، و بعبارت فلسفی فرقی بین سوبژه و ابژه نیست.
وقتی با چنین حقایقی مواجهیم، دیگر غایت و هدفی برای بروز آن حقایق نیست تا از چرایی آنها پرسش کنیم.
آری !
بین وجود و غایت شان بینونیتی نیست.
غایت آنها همان شدن آنهاست و بودن و شدن شان ،عین غایتشان.
گلی را تصور کنید که طنازانه در باغ می شکفد، عطر دل انگیزش در فضا پراکنده شده و لبخند غنچه هایش بذر امید می کارد؛ حال اگر با چنین پرسشی مواجه شود که چرا می خواهم گل شوم؟ جز این است که با زبان وجودش می گوید : “برای آنکه بشکفم ، عطر بیفشانم، امید دهم ، زیبایی را جلوه دهم و تجلی حیات و شعور و جمال باشم.”
نویسندگی، جوشش معنا در قالب کلمات است.
اگر معنایی نباشد، یا باشد و قالبی برای بیانش نباشد نویسندگی رخ نمی دهد.
و اگر معنایی در قالب کلماتی مناسب به فوران آید، نویسندگی ظهور یافته است.
“چرا می خواهم نویسنده شوم؟” فقط یک جواب خواهد داشت: "چون نویسنده هستم."
جمعه ۲۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه خود را بنویسید