اسکناس نو، عروسک، کتاب، کارت پستال، ساعت، قلم، سکه و هرچیزی که بعنوان عیدی گرفته ایم را دوست داریم.
نه از جهت مادی اش، بلکه نفس عیدی دادن و عیدی گرفتن مطلوب ماست.
نوعی ابراز مهرورزی و مهرطلبی است.
با گذشت سالها، عیدی های ما کهنه شده و رنگ می بازند، فقط خاطره ای از دادن و گرفتن می ماند، ولی آنچه ماندگار است و مثل همان روزهای دور برایمان دلچسب و شیرین است هیجان نزدیکی دو فرد، التهاب تقارن دو نگاه، شیرینی اتحاد دو مسیر است در یک افق؛ مهربانی.
تمام عیدی هایم را دوست دارم ولی همه آنها یکطرف، بوسه بر دست پدر و اسکناسهای لای قرآنش یک طرف.
نمی دانم در این دو نفس وقتی بر گونه اش بوسه می زدم و بوی پیراهنش را برای روز مبادا در جانم حبس می کردم، چه می گذشت و چگونه نفسهای من و او به یکدیگر گره می خورد که تمام لذتهای دنیا را با آن عوض نکرده و نخواهم کرد.
دو نگاه، دو نفس، دو مسیر باید ریشه ای واحد داشته باشند که چنین برای یکدیگر ماندگار و ابدی شوند.
راستی! آیا پدرم هم نگاه متواضع مرا وقتی بسویش می رفتم، سردی دستانم را وقتی دستان گرمش را می گرفتم و آرام می شدم، نفسهای لرزانم را وقتی سر بر گریبانش می گذاشتم و جدا نشدنم را از آغوش دریایی اش یادش هست؟
کسی چه می داند شاید برای او نیز بهترین هدیه، گاهی بوده که به فرزندانش عیدی می داده است... .
دیدگاه خود را بنویسید