سالهاست که سفرم به این سیاره رنج آغاز گشته تا آماده شوم برای روز موعود.

روز موعود، روز ملاقاتم است با پروردگارم؛

یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه.

که اگر این وعده نبود، چگونه می توانستم درد فراق را تاب بیاورم؟

سیر انا للهی ام تا روز تولدم تمام شد و از آن روز، سیر الیه راجعونی ام آغاز گشت.

تولدم را به خودم تبریک می گویم، آنگاه که مسافر راهی شدم به وسعت همه عالم و به مدت ابدیت.

رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم

تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم

تولدم را به خویشتن تبریک می گویم، که اگر چشم به این قفس رنگارنگ دنیا نمی گشودم چگونه می دانستم  عشق چیست؟ عاشق کیست؟ محفل عشاق و منزل معشوق کجاست؟

تولدم را به خویشتن تبریک می گویم، که با تولدم مشق عشق کردم تا عاشق بار بیایم. 

در سیر الیه راجعونی است که عشق متولد می شود، بزرگ می شود، می بالد، به کمال می رسد و فدای محبوب می شود.

حالا فهمیدم که برخی چرا روز تولدشان شادند و برخی دلگیر.

برخی که دلبسته گذشته اند، رنج فراق آزارشان می دهد و برخی که به آینده نظر دارند شوق لقاء مستشان می کند.

اما کسانی هم هستند که روز تولدشان نه خانی می آید و نه خانی می رود، اینان به بلوغ رسیده هایی هستند که نه حسرت گذشته و نه شوق آینده از اعتدال عشق خارجشان نمی کند.

آنان فهمیده اند که از ادب عاشقی به دور است تا بی اذن محبوب، نظر به گذشته یا آینده کنند.

آنان پیران به کمال رسیده ای هستند که سرخوشانه می سرایند:

این جهان، آن جهان شدن عشق است

سر  پیری،  جوان شدن عشق است

تو گویی آنها عاشق به دنیا آمده، عاشقانه زیسته و عاشقانه کوچ می کنند.

و السلام علی یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث حیا

چه حیات مبارکی!

تولدم را تبریک می گویم... .