بین آدمها دنبال خودم می گردم، وقتی خودم را نیابم بهانه گیر می شوم.

فلانی چرا جواب سلامم را سرد داد؟

فلانی چرا به من توجه نکرد؟

فلانی چرا گوشه نگاهش به سمت دیگری غیر از من است؟

چرا فلانی اوقاتش تلخ است؟ حتما با من مشکلی دارد... .

چرا فلانی دیر پاسخم را داد؟

چرا فلانی احوالم را نپرسید.

چرا... چرا... چرا...

این بهانه گیری ها برای نیافتن خودم است در روابط بین آدمها.

وگرنه آدمها همان آدمهایند با همه احوالاتشان. این منم که گاهی خودم را می یابم و از دیدن خویش در آیینه ارتباط با  آنها خشنودم و گاه آیینه را مکدر کرده و هرچه می گردم، خودم را نمی بینم.

خود انسان در هر رابطه یعنی خدای انسان، رب او، خالق او، مهربان او... .

ما در ارتباط هایمان با یکدیگر دنبال یافتن خدای خود هستیم، اگر او را ببینیم از این رابطه خرسندیم و اگر او را نیابیم، از این رابطه دلگیر و بهانه گیر و خشمگین شده و می خواهیم آیینه را بشکنیم. 

یافتن و دیدن خدای خود در آیینه روابط به ندیدن خود سافل ما بستگی دارد، آیینه فقط یک چیز را نشان می دهد، یا خدا و یا خود سافل را. اگر از خود سافل را کنار زنیم خدا را خواهیم دید و الا با همه درگیر می شویم.

خدای من در آیینه روابط، خود عالی من است و در آیینه یا جای من عالی است یا من سافل.