وقتی به دریا میرسی و هنوز نه شنا کردن آموختی و نه غرق شدن، باید بایستی و نگاه کنی؛ فقط نگاه.
به دریا و جذبه اش،
به وسعت و جلالش،
به زیبایی و امواجش،
به قطره ها بنگری که از کجا آمده اند،
کشش دریا آنها را آورد یا تشنگی خودشان آنها را به اینجا کشاند،
به امواج بنگری که چگونه از قطره ها میهمان نوازی می کنند،
به افق بنگری که با دریا هم آغوش شده تا جلالش را به دریا دهد و جمال دریا را دوچندان کند،
به مرغان دریایی نگاه کنی که چگونه برای ورود قطره ها جشن گرفته اند،
باز هم به دریا بنگری و سکوت دریا را گوش فرا دهی، شاید راز مگو را به تو بگوید.
راز چگونه غرق شدن و با او یکی شدن را... .
دیدگاه خود را بنویسید