آدمها در مواجهه با درد و غمی که برای دیگران (حتی دوستان و عزیزانشان) پیش می آید سه دسته اند:

۱. دسته ای شماتت می کنند: من می دانستم، گفته بودم که... ، دقت نکردی، از اول مشخص بود، اگر می دانستم نمی گذاشتم... و جملاتی ازین قبیل که آشنای همه ماست. گویی  تکبر پنهان، با درد و  رنج دیگری  ورطه مناسبی را برای غلبه بر فرد آسیب دیده پیدا کرده و ذلت خویش را با تیرباران او فریاد می زند. گرچه دنیا بر سر فرد رنجور خراب شده و با شنیدن چنین جملاتی آسمان هم برایش تیره و تار می شود، اما آنچه با این برخورد بیشترین آسیب را می بیند، اعتماد و صمیمیتی است که بین او و سرزنشگر جاری است.

۲. دسته ای چونان مشاور یا درمانگر، گفتگویی فعال دارند. از ریشه ها و علت‌ها پرس و جو می کنند، احساسات را خوب گوش می دهند و با چینش گذشته و حال، راه حلی برای آینده می دهند. این گروه مثل پزشکانی که بهنگام درد بیمار بر بالینش می آیند و تجویز دارو می کنند گرچه نسخه ای را برای تسکین درد و غم دوست و عزیزشان می پیچند و او را از سرگردانی فکری در می آورند اما نمی دانند که اولین کار پزشک، 

(البته پزشک ایده آل) جلب اعتماد و ایجاد رابطه است برای آنکه بیمار صفر تا صد نسخه اش را باور کند و عمل نماید.

۳. دسته سوم فقط می گویند: فهمیدم چقدر رنج می کشی، حق داری!


اینان با گفتن همین دو جمله کوتاه و ساده، خود را در جای مشاور قرار می دهند. اکسیر این جملات، چنان محبت و اعتمادی بین او و فرد رنجور ایجاد می کند که می تواند ازین پس علاوه بر اینکه برایش نسخه بپیچد و راه حلی ارائه دهد، حتی او را متوجه خطاها و کوتاهی ها و نقص هایش نیز کند، بی آنکه دیوار اعتمادی فرو بریزد یا قلب شکسته ای، خرد تر شود.

کاش بلد بودیم  درد و رنج و غم عزیزانمان را مرهم نهیم، نه آنکه هنگام عفونت با چاقوی سرزنش و شماتت زخمش را جراحی نماییم.