چایت سرد شد،

معلوم است گرم حرف زدن بودی،

چه فرقی می کند با چه کسی،

دوستی،

رفیقی،

همسایه ای،

بدهکاری یا حتی طلبکاری.

چایت سرد شد،

اما همه زندگی سرما و گرمای چای نیست،

گرچه به همان اندازه کوچک و بی اهمیت است.

وقتی در مقطعی از زندگی روزگار می گذرانی،

گویی چایی برایت ریخته اند تا بنوشی،

در لیوان دسته دار بلوری بزرگ،

یا در استکانی کمر باریک،

پر رنگ یا کمرنگ،

تلخ یا شیرین،

قند پهلو یا با کشمش و خرما،

معطر به هل و دارچین یا بدون طعم و بو،

در این مقطع حساس کنونی که چای برای توست، گمان می کنی اگر داغ نباشد از دهان می افتد و نوش جانت نمی شود،

تمام حواست را می گذاری تا آن را گرم و معطر و شیرین و با کلاس بنوشی،

نه هورت بکشی و نه بریزی،

اما وقتی گرمای بیشتری را از دیگر سو حس کنی،

و چایت سرد شود،

از دهانت می افتد،

چه خوش طعم باشد و چه نباشد.

تمام زندگی همین است،

در مقاطع مختلف آن، بزرگ و با اهمیت می پنداریمش، 

سعی می کنیم گرم بنوشیم و شیرین و با کلاس و تمیز،

اما وقتی فصل آن مقطع می گذرد و چای مان سرد می شود،

دیگر چه اهمیتی دارد که چگونه نوشیدیم و در چه استکانی و با چه؟!

آنچه همیشه برایمان مهم است آن است که چای مان را با که نوشیدیم.

آدمهای کنار ما هستند که خاطره گرمی و سردی چای را می آورند و می برند.

آنها در مقاطع مختلف زندگی، می توانند زندگی را برایت گرما و شیرینی بخشند با از دهانت بیندازند.

یادمان باشد همیشه ما نیستیم که آدم‌های زندگی مان را انتخاب می کنیم که با آنها چای بنوشیم،

گاهی زندگی برای آنکه خودش را از دهان ما بیندازد،

آدمهایی را کنار ما می گذارد که به گرمای چای دلخوش نکنیم و بدانیم  گرمای چای دوام ندارد، همانگونه که مقطع حساس کنونی.