بسم الله الرحمن الرحیم
چادرم را می تکانم،
از غبار ترس؛ لا تخافوا.
با آب کوثر شستشویش می دهم؛ بانا قد طهرنا بولایتهم.
زیر نور توحید پهنش می کنم تا تار و پودش با شعاع های توحید گره بخورد،
الله نور السموات والارض ... نور علی نور
چادرم را به سر میکنم.
این بار حریری از جنس ایمان است،
نرم و لطیف و ایمن،
از غیر او مرا می پوشاند و پرتو اسماء الله را آرام و با طمانینه به من می رساند.
شب اول محرم است.
همراه همسر و فرزندانم راهی روضه می شوم.
کودکان را زیر چادر مادرهایشان می بینم،
گویی زیر کساء جمع گشته اند،
چشمم به پرچم های هیات می خورد،
در مسیر بادهای حوادث پیچ و تاب می خورند، اما استوار و صبور ایستاده اند.
چقدر جنس پرچم ها برایم آشناست،
نزدیکتر می شوم،
دست می زنم،
بویشان می کنم،
آه! چقدر بویشان را دوست دارم،
بوی یاس می دهند،
بوی چادر حضرت مادر.
حالا می فهمم که چرا همه در روضه ها آرامند، همه زیر چادر حضرت مادرند، امن ترین جای دنیا.
دیدگاه خود را بنویسید