یا خیر المنزلین
چتر به باران گفت: برای چه اینقدر دیر آمدی؟ میدانی چقدر منتظرت بودم؟
باران گفت: برای آنکه بسته بودی، هنوز ایمان به آمدنم نداشتی.
چتر گفت: اصلا همین که هستم، یعنی منتظرم.
باران گفت: این چه حرفی است که می زنی؟ مگر هر بودنی انتظار است؟
چتر گفت: یعنی با باز شدنم تو می آیی؟
باران گفت: نه، با آمدنم تو باز می شوی.
چتر گفت: بالاخره تو می آیی تا من باز شوم یا وقتی من باز باشم، تو می آیی؟
باران گفت: من می آیم، اما آنها که گشوده اند مرا به خود می خوانند،
بر آنها می بارم،
آنها را نوازش می کنم،
آنها را انیسم،
برای آنها پیغام آسمانها را می آورم،
با آنها نجوا می کنم،
پیام آنها را می نوشم و به ملائکه می سپارم.
چتر سرش را به زیر انداخت و گفت:
ازین پس همیشه باز خواهم ماند و دلم را بسوی ایمان خواهم گشود،
ایمان به آمدنت... .
باران گفت: خودت را برای سالهای پر بارش مهیا کن... .
دیدگاه خود را بنویسید