یا ولی المومنین

من یک پدر هستم،

با تمام نگرانی ها،

امیدها،

خستگی ها،

شوق ها،

شادی ها،

غم ها،

سکوت ها

و

دعاها... .

من همان کسی هستم که وقتی برای اولین بار تو را در آغوشم گرفتم بار سنگین هزاران نگاه را بر خود حس کردم که آیا می توانم با این دستان کلفت دستان کوچکت را بگیرم؟

آیا می توانم سر کوچکت را بر بازوان ورزیده ام تکیه دهم؟

آیا می توانم انگشتان کوچک پاهایت را در آغوش گرمم گرم نگه دارم؟

بوسه چه؟ آیا می توانم بی آنکه خواب نازت را بهم زنم بوسه ای لطیف بر صورت لطیفتر از گلت نقاشی کنم؟

من پدرم،

همان کسی که وقتی نوزادی بودی به مدرسه رفتنت فکر می کرد،

وقتی مدرسه می رفتی تصویرت را در ردای دانشجویی می دید، 

وقتی هم که دانشجو شدی، تو را در لباس دامادی ات مجسم می کرد.

همان کسی که وقتی بابا را آموختی، دیگر میلی به پرواز نداشتم که تو پرنده کوچک خوشبختی ام بودی که در آسمان آرزوهایم پرواز آموخته بود.

من همان کسی هستم که وقتی برای اولین بار رکاب دوچرخه ات را چرخاندی، برایم آنقدرغرور آفرین بود که گویی دور دنیا چرخیده ای.

من یک پدر هستم،

هم او که وقتی بر شانه ام بودی، گویی در قله ایستاده و شانه هایم را برای مسئولیتهای سنگین تر آماده می کردم.

من یک پدرم،

همان کسی که وقت کشتی حریف مشتهای کوچک تو نبودم و به زمین می افتادم، فقط برای آنکه برق پیروزی را در نگاهت ببینم.

همان که وقتی توپ را به سمتت می انداختم، با هر چرخش آن دلم زیر و رو می شد تا مبادا نتوانی آن را بگیری.

من یک پدر هستم،

هم او که بیشتر از آنکه بگویم، نگاه می کنم.

می دانی پسرم؟

آنگاه که بر قله بلند شانه های پدرم می خندیدم، افق ها را تا امروز و فرداها دیدم.

چشمهایم دفتر ناگشوده ای است که از دیروز و دیروزهای پدرم تا فردا و فرداهای تو را در خود ثبت کرده و هرازگاهی لای دفتر را می گشایم تا مَحرَمی بیابم و آن را به ودیعه گذارم، ودیعه ای که از پدرم به ارث برده ام.

پسرم! آیا تاکنون حرفهای نگاهم را شنیده ای؟

هروقت چنین شد، حق مرا ادا کرده و برای خودت مردی شده ای... .