عید با بزرگترهایش معنی می دهد.

تمام شور و شوق عید به آن است که بدانی خانه ای برایت مهیا است؛ تمیز، پر از عطر گل و گلاب، چراغهایی روشن، حیاطی آب و جاروب شده، استکانهای کمر باریک ایستاده در صف انتظار میهمانها، شیرینی های خانگی که با سلام و صلوات طبخ شده و قرآنی که در طاقچه بارها گشوده شده تا تبرک کند و تبرکی دهد.

اگر عید باشد و بزرگتری نباشد که به دیدارش روی و دستانش را ببوسی و گرمای نفسش را حس کنی و تبرکی بگیری، چه فرقی می کند آن روز با روز قبل و بعدش؟

تجربه اعیاد با بزرگترها را داشته ایم، الحمدلله.

اما بزرگترها چه؟ 

آیا بزرگی هست که آنها را نیز دلگرم کند و عیدشان را عید کند و فرقی گذارد بین دیروز و فردایشان؟

خانه بزرگ مان کجاست؟ 

کسی چه می داند شاید در همین نزدیکیها سالهاست که منتظرمان نشسته، اما چون کودکان بازیگوش سرگرم زرق و برق  چند سکه بدلی گشته و راه خانه اش را گم کرده ایم... .

خدایا! ما را از شادیهای کودکانه برهان و به خانه بزرگترمان رهنمون کن تا عیدمان، عید باشد.

این جشن ها برای من آقا نمی شود

شب با چراغ عاریه فردا نمی شود...