بسم الله الرحمن الرحیم 

علامت خوشبختی چیست؟

به چه کسی خوشبخت می گویند؟

برای چه برخی با داشتن همه امکانات احساس خوشبختی ندارند و برخی با کمترین امکانات، آن را احساس می کنند؟

 خوشبختی حقیقت است یا توهم؟

یعنی می شود خوشبخت نبود و توهم خوشبختی داشت؟

می توان گفت: خوشبختی یعنی احساس رضایت، اما نه لزوما از زندگی، بلکه از خود.

خوشبخت کسی است که از خویش رضایت دارد، از جایگاهش، موقعیتش، تحصیلاتش، عملکردش و نگاهش به زندگی و خویشتن خویش.

و این احساس رضایت یا عدم آن، اصلا ربطی به میزان تحصیلات و طبقه اجتماعی و خانواده و موقعیت شغلی و مالی و دوستان و اطرافیان ندارد.

بعبارتی خوشبختی، نوعی رضایت از خویش است نه از بیگانه.

از درون است، نه از بیرون.

کسی که از خودش، راضی است، احساس خوشبختی می کند.

ولی آیا خوشبخت نیز هست؟ 

چرا که نه؟! 

مگر خوشبختی جز رضایت و طمانینه ای ریشه دار و آرامشی ماندگار است؟ 

اگر کسی چنین احساسی را دارا باشد، قطعا علاوه بر آنکه خودش احساس رضایت و تایید نسبت به خویش دارد، خوشبخت نیز هست.

حال با سوال جدی تری مواجهیم.

چه چیزی موجب رضایت از خویشتن است؟ 

یا چه کسی از خویشتن رضایت دارد؟

مفهوم این سوال این است که خودمان را با چه معیاری می سنجیم؟ چه چیز را با چه چیز اندازه میگیریم که اگر طبق معیارمان بود، رضایتمندیم و اگر نبود، احساس یاس و سرخوردگی؟

من برتر ما، مرکز توجه باطنی ماست که ناخودآگاه خود را با آن می سنجیم.

اگر افکار و اراده ها وصفات و افعالی که از خود بروز می دهیم، در راستای نزدیک شدن به من ایده آل ما باشد، از خویش راضی بوده و احساس خوشبختی داریم، و اگر من برتر ما آن سوی افق و افکار و اعمال و صفاتمان، آن سوی دیگر باشد، به همان میزانی که از آن فاصله داریم، با خوشبختی نیز به همان نسبت بیگانه ایم.

چقدر خوشبخت اند آدمهایی که فکر و صفت و فعلشان همسو با من برترشان است،

چنین افرادی نه از سرما و گرما گله دارند، نه از زمین و آسمان، 

نه از کسی می رنجند، نه کسی را می رنجانند.

نه مضطرب اند، نه هیجانی و ملتهب.

نه افسرده اند، نه سرخوش.

آرام و شاد و امیدوارند، زیرا با تمام نقص ها و ضعفهای درونی در مسیر آرمانی انسانیت خویش اند.