روزگاری در تالار آیینه می زیستم، غافل از آنکه دیوارها را جای آیینه اشتباه گرفته بودم. خودم را می دیدم و می پنداشتم آیینه است، تا آنگاه که خورشید بر آیینه هایم تابیدن گرفت، دیوارهایم را فرو ریخت و مرا از حبس آیینه های دیواری نجاتم داد.
حالا آیینه هایم آسمان است و فقط عکس خورشید را نشانم می دهد، آنگاه که خورشید به دیوارهای دیگر سرزند، ماه را می بینم.
دیدگاه خود را بنویسید