بی رغبتی به دنیا دو گونه است:
یا بخاطر شدت علاقه به ماورای دنیا و پستی و بی اعتباری آن، دنیا در نظرت کوچک جلوه می کند.
یا بخاطر شدت علاقه و توجه و اهمیت زیاد به دنیا، در مواجهه با محدودیتها، رنجها، گرفتاریها و محرومیتهای دنیا دچار آسیب شده و نوعی دلزدگی و افسردگی شبیه قهر با دنیا رخ می دهد.
در اولی نشاط و شور و شوق است و در دومی حزن و قهر و افسردگی.
در اولی با همه هستی و با هیچکس نیستی و در دومی با هیچکس نیستی و با همه ای.
در اولی خلوتی در جمع داری
و در دومی پراکنده و شلوغ در تنهایی.
در اولی با اختیار دنیا را ترک کرده ای
و در دومی مجبوری.
در اولی فعال هستی و در دومی منفعل.
در اولی رضایتی آشکار داری
و در دومی خشمی پنهان.
در اولی می سوزی و می سازی،
و در دومی می سازی و می سازی و می سازی.
در اولی با هیچ کس و هیچ چیز مشکلی نداری
و در دومی از همه چیز و همه کس گله مند و شاکی هستی.
در دومی آرزوی مرگ می کنی برای رها شدن از رنجها و رسیدن به آسایش،
و در اولی
مرده ای قبل از آنکه بمیرانندت.
در اولی از بالا به دنیا نگاه می کنی و در دومی زیر پای دنیا مچاله ای.
در اولی سکوت می کنی مثل سکوت ماه در شبی مهتابی، اما در دومی سکوتی داری مثل سکوت مرداب.
اللهم الرزقنا زهد و سکوتی مهتابی!
دیدگاه خود را بنویسید