در متون دینی آمده است: وقتی انسان در بهشت بود و به زمین هبوط کرد، فرشتگانی که مانوس ش بودند در فراقش گریستند و اجازه خواستند تا همراه او به زمین بیایند و اینگونه بود که همراه هر انسانی فرشتههای قرینش هم هستند.
فرشته ام کو؟
دلم برایش تنگ شده، میخواهم سرم را روی بالهایش بگذارم و کمی عطر بهشت را بشنوم.
می خواهم صدای بالهایش مرا از همهمه دنیا برهاند.
می خواهم چشم در چشمش بدوزم و بی آنکه حرفی بزنم بشنود راز درونم را.
می خواهم لب بدوزم و او بگوید، برایم بخواند سرود ملائک را، همان سرودی که در بهشت برای روز مبادای زمین تمرین می کردند.
فرشته ام کو؟
می خواهم دو دستش را به دعا بالا برد و بلا را دور کند.
می خواهم از او بخواهم باز هم داستان یاس را برایم بگوید تا آرام گیرم.
فرشته ام را دیدید سلام مرا به او برسانید و بگویید گم ش کرده ام، او بگردد و پیدایم کند. مگر برای همین نیامده بود که در زمین گم نشوم؟ اصلا من گم شده ام. نشانی مرا به او بدهید: عبد مسکین مستکین لا یملک لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حیاة و لا نشورا.
فرشته ام را دیدید به او بگویید کنار حوض حرم آنقدر می مانم تا بگردد و پیدایم کند. در بازار دنیا گم شدم، حواسم هست قرارمان حوض حرم بود... .
دیدگاه خود را بنویسید