دیگر نمی گذارم قلبم بشکند،
آن را با حریر اشک می پوشانم و آرام در صندوق عقل به ودیعه میسپارم.
و ان یکاد می خوانم و کلیدش را به فرشته موکل محبت خواهم سپرد تا هر که آشنا با مهر است به او سری زند و با او خلوتی کند.
دیگر نمی گذارم قلبم بشکند،
از اول هم اشتباه کردم آن را بی حفاظ و عریان، صادق و مهربان، لرزان و پرشور به استقبال هر نگاه و کلامی فرستادم.
نمی دانستم برخی نگاهها و برخی کلامها و حتی برخی سکوتها از قلبهای خالی از محبت بر می خیزند که هرگز با قلبم آشنا نبوده و نیستند و نخواهند بود.
نمی دانستم هر نامحرمی را نباید به خلوتگه قلبم راه دهم،
نمی دانستم برخی سکوتها نیز تیغ دارند، چه رسد به کلامها و نگاهها.
من حتی نمی دانستم قلبم اینقدر لطیف و صادق است که هر مجلسی را محفل انس می پندارد و هر آنچه در سفره دارد برای میهمانانش می آورد. نمی دانستم باید آب حیات و نمک عشق را در پستوی دل پنهان کرد، -البته اگر موجود باشد- و فقط با سفره ای خالی، نگاهی سرد، کلامی منقطع و سکوتی طولانی از میهمانان پذیرایی کرد.
من هرگز چنین نمی کنم، ولی دیگر قلبم را میزبان نامحرمان قرار نخواهم داد.
قلبم را دوست دارم، طاقت شکستنش را ندارم، عشق را هم، محبت و گرما را هم، آشنایان مهر را هم.
قلبم را در خزینه عقلم نگه خواهم داشت برای آشنایان محبت و عاشقان صادق و محبتهای آشنا.
دیدگاه خود را بنویسید