فردا!

ای آرزوی دست نیافتنی!

بگذار همین امروز وسوسه آمدنت را به باد بسپارم.

خلوتم با امروز را بهم مریز.

بگذار بدون حضور تو، من و امروز گفتگویی محرمانه و هم آغوشی گرم داشته باشیم.

مترس، بهره من از تو به همان اندازه بهره من از امروزم است. و بهره تو از من به همان اندازه بهره امروز از من.


کمی صبر کن، بی حرف و حدیث به وصال هم خواهیم رسید. آنروز هم دیگر تو فردا نیستی، باز هم تو امروز منی. اصلا تا بوده و هست و خواهد بود امروزهای من اند که هستند. تو فقط شبحی حسود هستی که گرچه نتوانسته ای مانع وصال من و امروز شوی، اما می خواهی سایه ای از نگرانی و غم را بر ما بیندازی تا خورشید امروز را نبینیم. 

فردا! ای آرزوی دست نیافتنی! تو را به باد میسپارم. زوزه باد زورش به وسوسه هایت می چربد و سرعتش شبح موهوم فردا ها را خواهد برد.

به باد خواهم گفت تو را به سرزمین آرزوها ببرد، همانجا که هیچ کس نه قراری دارد و نه حرکتی. 

امروز، روز قرار و حرکت من است.

وقتم را مگیر! کار دارم.