از اول هم باید می دانستم معشوق شدن هم دردسر دارد.

از اول هم باید می دانستم وقتی عاشقم می شوی، فقط روزهای گل و بلبل و شبهای مهتابی کنار ساحل نخواهیم داشت.

از اول هم باید حساب  لحظات گرگ و میشی را می کردم که نه می دانم قهری، نه آشتی.

نه می فهمم این نگاهت از روی عشق است یا از روی خشم.

اصلا چطور می شود نگاهت حامل هر دو باشد؟ 

از اول هم باید می دانستم که عشق و عاشقی فقط گپ و گفت و نظاره کردن به آتش در جنگلی زیبا نیست، گاهی باید در آتش رفت و سوخت. آن هم در آتشی که تو برافروخته ای و خودت به آن خواندی.

از همان وقتی که می دیدم تا گوشه ذهنم جایی گیر می کند، می روی و باید روزها و شبها نازت را بکشم تا رخ نشان دهی، باید می فهمیدم.

اصلا مگر من عاشقت شده ام که اینقدر نازت را می کشم؟

نکند قواعد عشق هم مثل دنیا، وارونه شده؟!

چرا اینقدر تاب دیدنم را با کسی و چیزی غیر خود نداری؟

تو که می دانستی سر به هوا هستم و به همه چیز و همه کس نگاه عاشقانه میکنم، اصلا انگار تمنا می کنم بیایید دلم را بفریبید. تو که می دانستی چقدر معشوقه های من دم دستی هستند، از بوی غذا گرفته تا رنگ پیراهنی توجهم را از تو می گیرد. از آمدن پیامکی تا میهمانی گرم و صمیمانه‌ای همه و همه برایم مایه دلخوشی است. 

تو هم خیلی سخت گیری. مگر چه می شود لحظه‌ای توجهم به دیگری باشد؟ نکند شریک در عشق را هم قائل نیستی؟! و حتی شرک در توجه را.

چه ایرادی دارد اگر بعد از غذا و خرید پیراهن و مجلسی با فلان دوست، پیشت بیایم و با هم باشیم؟

از اول هم اشتباه کردم که گمان کردم چون عاشقم هستی می گذاری هرجا بروم و با هرکس گرم بگیرم و نگاهم را هرجا بچرخانم.

باید می دانستم که تو هرگز تحمل پریدنم را با این و آن نداری. باید بیشتر می شناختمت که تو عاشقی غیور هستی که تاب کمترین توجهی به غیر خودت را نداری.

اگر ببینی کسی یا چیزی توجهم را به خود جلب کرده؛

زمین بازی را به هم می زنی، 

هرچه غیر خود را می سوزانی،

 از سوختن ها ابایی نداری،

 از اشکها منفعل نمی گردی،

 از فریادها نمی هراسی، 

از هیچکس نمی ترسی و به هیچ کس هم جوابی نمی دهی.

دلم برای محبوب های بیچاره ام می سوزد، حالا نه آنقدر ها هم که می گویم محبوب، بگو مرکز توجه‌. آنقدر آنها را در نظرم خوار می کنی که نگو.

عاشق شدنت هم مثل خودت یکتاست و یکتا جز یکتا را نمی پسندد. می خواهی مرا هم مثل خودت یکتا کنی و تنها، تنها با خودت.

غیرتت غیر در جهان نگذاشت

لاجرم جمله اشیاء سوخت