آرمان شهر من
در آنسوی دیوارها است.
شهری که دیوارهایش آیینه اند،
کوچه هایش جاری آب،
خیابانهایش گلستان،
درخت هایش شمشاد و اقاقیا،
مدرسه هایش ادبستان آداب و احترام،
دانشگاه هایش فخر آبادی از دین و دانش،
حوزه هایش غمگسار مردم،
بازارش پر رونق از اعتماد و انصاف،
مسجدهایش محل رفت و آمد ملائکه،
زمینش سبز و شاداب،
و آسمانش آبی و پرمهر و پرستاره.
آرمان شهر من کجاست؟
جایی که مردمانش چشمه محبت اند.
و مگر نه این است که هرجا چشمه و آبی باشد، مردمانی گرد هم می آیند و شهری شکل می گیرد؟
و مگر نه این است که وحدت، هم سرچشمه محبت است و هم نتیجه محبت؟
و مگر نه این است که هرجا وحدتی باشد و محبتی، برکات آسمان و زمین بر آنجا نازل خواهد شد؟
دیدگاه خود را بنویسید