ابراهیم! 

دست از سرم بردار!

مولای تو، مولای منم هست.

اگر  ذبح فرزند را به تو امر کرده،

به من نیز امر به نبریدن کرده است.

شاید تو می توانستی بخاطر اختیارت از فرمان پروردگارت سرپیچی کنی،

اما من نمی توانم.

امر او بر من، بی اثر کردن خاصیت من است. 

ابراهیم! 

دست از سرم بردار! نه می توانم گرمای دست پدری پیر را هنگام ذبح تنها پسرش تحمل کنم، نه طاقت تماس با حلقوم جوان رعنایی را دارم که نفسش را حبس کرده تا مبادا دست و دل پدر بلرزد و آرامش و خلوتش با پروردگار بهم بریزد.

مرحبا ابراهیم!

تو از این بلیه هم سربلند بیرون آمدی،

اما قصه من و گلو هنوز تمام نشده است.

ابتلائات سختی در پیش دارم.

کاش همیشه در دستان دوستان خدا بودم، خلیل الله!