بسم الله الرحمن الرحیم 


می خواهم من نیز نقشی در جهاد داشته باشم، 

می خواهم مجاهد فی سبیل الله باشم،

می خواهم کمکی به جبهه حق نمایم.


یاد دوران دبستانم می افتم که قلک هایمان را از سکه های ۵ ریالی - کمتر و بیشتر- پر می کردیم و با چه شوری آنها را برای کمک به جبهه ها می فرستادیم.

گرچه پول هایمان خرد بود و قلک هایمان کوچک، اما خدا اندک ها را نیز می پذیرد و هرچه او بپذیرد، بزرگ است.

در بزرگی اش همین بس که دفاع مقدس با همین دلهای پر شور و نیتهای پاک به پیروزی رسید.

با همان تخم مرغ های پیرزنی روستایی،

با همان حلقه نازک تازه عروسی پر از آرزو،

با همان شال گردنهای بافت مادری چشم انتظار،

با همان اسکناس کهنه ته جیب مردی عیالوار در روزهایی سخت.


خاطراتم را مرور می کنم.

اکنون نیز 

قلکی می سازم از قناعت؛ 

قطره قطره آبی که هدر نمی دهم،

لقمه لقمه غذایی که کوچکتر بر می دارم،

لحظه لحظه ای که پنکه ای را دیرتر روشن می کنم و دهها راه دیگر را همان پول خردهایی می دانم که اندک اندک در قلک م انداخته تا من هم سهمی در جهاد داشته باشم.

خدای بزرگ، اندکها را هم می پذیرد و هرچه او بپذیرد اندک نیست، بزرگ است و اثر گزار. کسی چه می‌داند!

شاید به بزرگی موشک‌های سجیل!