بسم الله الرحمن الرحیم

آتش! بس است دیگر! خاموش!
می خواهم نفسی در آسمان قرآن تازه کنم و آبی از کوثر ولایت بنوشم.

فلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم را نفس می کشم و به خود می گویم: حواست باشد! این تو نبودی که آتش بر دشمن  گشودی، بلکه خدواند بود که از آستین تو بیرون آمد، خودم را ندیدم و قدرتم را و اراده ام را.
آنگاه که از خودم، قدرتم و اراده ام خالی می شوم، سبکبارانه پر پرواز می گیرم برای آسمانی بالاتر، هوایی تازه تر، تنفسی حیات بخش تر.

با و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی  نفسی تازه می کنم.
عجب!
رسول الله (صل الله علیه و آله )هم تیر می اندازد و هم نمی اندازد؟!!

هم مامور به پیکار است و هم تحت امر پروردگار ؟!!
هم هست و هم نیست؟!!
هست به عبودیتش و نیست به خودش. هست به خدایش و نیست به خودش.
هست به ایمانش و نیست به نیرویش.
هست به ماموریتش و نیست به اراده اش.
در آسمان توحید پرواز می کنم.
دیگر چه می خواهم؟
آتش! صبر کن! می خواهم از کوثر ولایت نیز بنوشم.

اگر وظیفه تو سوزاندن پلیدی ها و ناخالصی هاست،
ماموریت آب، زنده کردن است، آبی نازل شده از آسمان.
می خواهم با ولایت حیاتی برتر یابم تا آتشی سوزنده تر داشته باشم.
تا بسوزانم هرچه غیر اوست را. تا فقط او بماند و او.
بار دیگر نفس می کشم و می خوانم:
و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی
این ولی الله است که تیرش از ملکوت غیب می آید.
از ظاهر به غیب سفر می کنم،
از تیرانداز به فرمانده،
از ولی الله به الله،
از الله به الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور
از ظاهر تیر و پیکار و من و  موشک و خبر و مذاکره و آتش بس و تحمیل و هزاران شراره نار، خارج می شوم و به نور غیب می رسم.
سوره فتح بر من می تابد.
انا فتحنا لک فتحا مبینا
بشارت فتحی مبین در صلح،
به ظاهر صلح و در باطن: فتح.

در جستجوی خویش هستم در میدان صلح و جنگ.
لقد رضی الله عن المومنین اذ یبایعونک تحت الشجره فعلم ما فی قلوبهم
در عرصه صلح نیز چون میدان جنگ، قلبم را به ولی الله می سپارم تا نور باشم و نور و نور.
آتش! بس است!
کسی چه می داند؟!
شاید این بار با پرتوی از نور بر لشگر جهل و طاغوت بشورم.