بسم الله الرحمن الرحیم

التماست می کنم؛
مرا هم با خود ببر،
رهایم مکن.
بگذار با تو به دریا برسم.
مگر نه این است که از آسمان باریدم؛
تا بوسه ای باشم بر گونه گلها،
تا اشکی باشم در مناجات سحرگاهان،
تا جرعه ای باشم برای وقت افطار،
تا رودی باشم برای طهارت،
تا نهری باشم برای حیات،
تا لشگری باشم برای نوح،
تا نیلی باشم برای موسی،
تا چشمه ای باشم برای اسماعیل،
تا مسافری باشم برای حرم.
رهایم مکن مشک!
مرا با خود ببر،
تشنگی ام را ببین،
تشنه دریا هستم.
دریای لبهای ترک خورده امام،
بگذار شرمنده نباشم،
بگذار به خیمه ها برسم،
بگذار خود را به پای امام بیفشانم،
بگذار کنار آیینه و قرآن، جوانان حرم را بدرقه کنم،
بگذار برای حضرت ساقی بخوانم:
این آبها که ریخت فدای سرت که ریخت
اصلا فدای مادرت ام البنین   که   ریخت
باشد؛ حالا که تو با پاره پاره شدنت برای امام به کمال رسیدی، بگذار من هم شهید شوم.
اگر در مدار امام باشم،
چه فرقی می کند به لبهای تشنه حرم برسم یا در دستان علمدار برقصم، یا در چشمان سقا بلغزم، یا به پایش بریزم.

التماس هایم، الماسی شده اند و به چلچراغ های حرم آویزانند تا دعاهای زیر قبه را آمین گو باشند.
آیا آمین آب را در حرم میشنوید؟