همیشه نیست که پاییز عاشق شده باشد، 

مگر نه آنکه کمالات محبوب از عاشق بیشتر است، چه کمالی بالاتر از زیبایی های پاییز؟

گاهی  برخی عاشق ها هم، رنگ پاییز می گیرند تا بر کمالات خویش بیفزایند. عاشق ها، پاییزی می شوند. می بارند برگهایشان را بر سر آنها که به جمود خو کرده اند تا سرود طراوت را بخوانند و نوید حرکت دهند.

عاشق ها در اوج عشق، لباس پاییز به تن می کنند تا نشان دهند می شود همه رنگها را به تن داشت اما زیبا بود، 

می شود بارید اما خنده بر لب آورد،

می شود خش و خش کرد اما مرهم زخمی شد،

می شود میزبان باد شد اما نهراسید،

می شود آه کشید اما امید آفرید،

می شود همنشین شبهای بلند بود اما به صبح اندیشید،

می شود ابری بود اما ترنم باران را تراوید،

می شود سرد بود اما گرما را دوست داشت،

می شود مهر بود و مهربانی را پراکند،

می شود عاشق بود اما نه فقط عاشق خود، نه فقط عاشق یکی، نه فقط برای خود، بلکه عاشق همه.

می شود به تعداد برگها عاشق بود،

عشق ورزید،

لبخند زد،

مهربانی کرد و بارید.

عاشق پاییزی را عشق است نه پاییز عاشق، که او در اوج عشق آن را برای همه می خواهد و آرزوی عاشق شدن همه را دارد و این در خلوت عاشقانه اش فقط به خود می اندیشد و زیبایی های چند صباحش.