بسم الله الرحمن الرحیم
و جعلنا فی السماء بروجا و زیناها للناظرین
آنگاه که مرغ باغ ملکوت، محبوس عالم خاک گشت؛
سر به مُهر خاکی قفس گذاشت و گریست...
در آن دور دستها چشمک ستارگانی را دید که لبخند زده و دلبری می کنند.
نور ستاره، شعله ای بر قلبش افروخت،
قفل قفس در آتش دوام نیاورد و مرغ رهید.
از ان پس، اشکهای او
آیینه ای گشته بود برای ستاره ها،
حالا
آن خیلی دورها، خیلی نزدیک بودند.
آری! عکس رخ ستاره ها در جام اشکهایش راهی بود بسوی ملکوت... .
اوست که ستارگانی برای ما خاک نشینان در آسمان زینت داد تا با هر چشمک خویش به ما ندا کنند:"تعالوا"! ،بیا... .
با ستاره ها، می شود راه را پیدا کرد و در خاکی قفس، خاکی نشد... .