بسم  الله الرحمن الرحیم 

آدمی، در گردونه احساسات است که می بالد و اوج می گیرد.

شگفت انگیز است انسان، آن سان که در تن "خاکی" خویش، استخوان و پیه و آب را کنار هم جمع دارد و این اجناس به ظاهر متضاد، هماهنگ و شاعرانه با نظمی شگفت و هماهنگی اعجاب آور، یک پیکر را تشکیل داده و پیوستگی و وابستگی شان، نشان از یکی بودن می دهد.

چگونه می شود که این اجزا و اعضا، ملکوتی نداشته و از هم منقطع و بی ریشه باشند؟

آیا جز این است که روح و نفس او نیز ترکیبی است از اضدادی به ظاهر ناهماهنگ، اما در باطن، فریادگر توحید؟

چه کسی می تواند از قطعات متفاوت کاشی، نظم آن را ببیند؟

ظاهر نیز راه به وحدت دارد، اگر باطن بین باشیم...