بسم الله الرحمن الرحیم 

همیشه وقتی دستم را هم تکان می دادم، از خود می پرسیدم این دستم بود که حرکت کرد یا من بودم؟

شیطنتهای کودکی ام یادم هست که وقتی خطایی می کردم، می گفتم من نبودم، دستم بود، تقصیر آستینم بود.

همان وقت هم این فرافکنی برای وجدانم دلچسب نبود و فقط برای اسکات مخاطب می گفتم.

اما اکنون که فرق من و اراده و دست و عمل را دانسته و می دانم که من؛ اراده می کنم و دستم تحت اختیار من و اراده ام حرکت می کند و فعلی که از من صادر می شود، همان اراده ام است،

با اعتماد به نفس بالاتری می گویم: اراده من از آستینم بیرون می آید و به فعلیت می رسد.

اما تو ای خدای من، کجای این اراده ای؟!

تو را در آستین ببینم؟

یا در فعل؟

شاید هم در اراده من؟


اگر من اراده می کنم، اراده تو کجا رفته و اگر تو اراده می کنی، من چه کاره ام؟

بالاخره این بحث جبر و اختیار، هرچند هم از آن فراری باشم، باز گریبانم را می گیرد.

خودت بگو که تو اول شروع کردی یا من؟

من می دانم مختارم، در عین اینکه حس می کنم از سلطنت تو خارج نشده و مجبورم.

این سعی بین صفای اختیار و مروه جبر را چگونه بجای آورم که حج من کامل شود و تو را قصد کنم؟

اگر ان الله یفعل ما یشاء درست است، که هست پس فاعلیت من به چه کار آید؟

و اگر من انجام دهنده کارم، اسم فعال تو را در کجای این دل سرگردان بگذارم؟

هیچ راهی ندارم برای آنکه از این معادله یک خطی به طواف کعبه پناه ببرم،

 طواف را از حجرالاسود دلم آغاز کنم،

 یسار و وجه کثرت بینم را سمت قبله قرار دهم،

و قدم هایم را شمرده بردارم،

آیا این من هستم که قدم بر می دارم یا تو؟

آنگاه که در این جذبه توحید قرار می گیرم، دیگر بین من و تو فاصله ای نیست،

 کش کشان دور حرم می گردم، در حالیکه می یابم؛ نه منم که به اراده خود می روم و هم منم که  به اراده خود می روم.

می یابم که این نه منم که به اراده تو می روم و هم منم که به اراده تو می روم.

به ناودان طلا می رسم، و بارش اسماء ت بر صحیفه جانم چنین می نگارد:

 یا فعال یا مرید

خنکای اسم تو را در آغوش می گیرم، 

اراده، اراده توست.

فعل، فعل توست.

اراده تو بود که مرا مختار کرد، و فعل توست که در دست و پایم ظهور کرده است.

اسماء تو را می نوشم و می روم، 

این بار نه به پای خود، بلکه به خواست تو.

به شکاف کعبه می رسم، صدای فزت و رب الکعبه را می شنوم.

چند قدم آن طرف تر، نقطه شروع طوافم است.

درست همانجایی رسیدم که آغاز کرده بودم.

راستی!

خدای من! اول تو شروع کردی... .