بسم الله الرحمن الرحیم 

انسان از همان نوزادی در پی کشف محیط پیرامون خویش است.‌ حواس پنجگانه کودک چون دوربینی همه اطرافش را به دقت زیر نظر دارد. مدرَکات او در قوه خیالش ضبط و ثبت گشته و با رشد تدریجی عقل، نتیجه های کلی و منطقی را چون فرمولهای ریاضی استنباط می کند.

اگر بتوانیم به این سوال پاسخ دهیم که آیا مدرِک غیر از مدرَک است یا خیر، می شود امیدوار بود که به اتحاد علم و عالم و معلوم، قائل می شویم یا خیر.

آیا گرمایی که کودک حس میکند، همان قوه لامسه اوست؟ ترس چه؟ گرسنگی؟ محبت؟ ...

همه مفاهیم و حتی موجودات پیرامون ما، آیا جزئی از وجود ماست؟ اگر پاسخ به این سوال منفی باشد، پس چه اشتراک و مبنای آشنایی و معرفت ما به آن موجود و آن موضوع است؟ 

و اگر وجه اشتراکی بین ما و موجودات و موضوعات پیرامونمان است، پس چرا در مواجهه با آنها بیگانه ایم و چه نیازی است به تعلیم و تعلم؟

شاید بتوان گفت انسان در بدو تولد دارای علمی اجمالی به همه عالَم است و با حیات در این دنیا فرصت کشف این علم و به تفصیل کشاندن آن به وی داده شده است.

بعبارتی انسان، عالِمی است نا مکشوف از عالَمی نا مکشوف، و کاشف هر دو خود اوست.

انسان در دنیا چیز جدیدی نمی آموزد ، بلکه فقط آموخته هایش را کشف می کند.

حال سوال جدی تری را روبرو داریم: انسان کجا آموخته و معلم او کیست؟

به قرآن رجوع می کنیم. در همان آیات ابتدایی سوره بقره می فرماید: و علم الادم السماء کلها، اگر همه عالم را اسماء الهی پر کرده (ملات ارکان کل شئی) و اگر مراد از آدم، نوع آدم است و شامل همه آدمیان می شود، پس می توان گفت: هر انسانی، عالِم و حامل همه عالَم می باشد و معلم او خدای رحمن است: الرحمن، علم القران، خلق الانسان، علمه البیان


شنبه ۲۸ ابان ماه ۱۴۰۱