1. بسم الله الرحمن الرحیم
    "یکی بود، یکی نبود" هایم را وقتی مرور می کنم با خلوتی روبرو می شوم که همه هستند و هیچ کس نیست،
    با همه هستم و بی همه،
    خلوتی خالی از غیر،
    خلوتی مملو از من و او،
    خلوتی رمزآلود که پر از هیاهو و سکوت است؛
    سکوتی پر از معنا،
    هیاهویی سرشار از شور؛
    شور خلقت.
    خلقت نیز از خلوتی آغاز شد.
    خلوتی خالی از خلل که فقط "یکی" بود، همان یکتای بی همتایی که غیرتش غیر در جهان نگذاشت و آن "یکی" که نبود، غیرش بود و از آنجا قصه خلقت آغازیدن گرفت.
    آیا برای خلق هر قصه ای باید خلوتی داشت بین من و او؟
    یا ورود به عالمی خلوت خالی از خلل، خودش خلق قصه است؟
    یکشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۱