یا حبیب الباکین

اشک؛ کلامی است بی صدا، پرمعنا، آمیخته از شور و شعور و جوشیده از غلیان احساس.

در اینکه از احساس منبعث می شود، شکی نیست.

ولی جای سوال است که آیا هر احساسی منجر به اشک می شود؟

و نیز آیا هر احساسی بدون پشتوانه عقل است؟

شاید تفاوت اشکها در این باشد: مبداء جوشش.

 اگر از چشمه احساسِ جوشیده از دل خاک، جاری است،

به خاک بر می گردد و اثری ماندگار ندارد.


اما اگر احساس، چون پیچکی بر قائم عقل اوج بگیرد، اشکی که از این قله سرازیر می شود، آنقدر زلال است که خاک راه را نیز خواهد شست.

چنین اشکی که از پیوند عقل و احساس، متولد گشته؛ تا وقتی عقل، فیضان می کند و احساس می جوشد، سرازیر خواهد بود و تشنگان عقل و احساس را سیراب خواهد کرد.

اشکی چنین میانه احساسم آرزوست.